طبیعی است که، ضرورت تاریخی آمدن رضاشاه برای متحقق کردن مشروطیت در ایران و تشکیل یک دولت ملی و تاسیس نهادهای جدید برای اداره کشور مثل دادگستری و ارتش و ایحاد آموزش و پرورش و دیگر اقدامات تاریخی این پادشاه مقتدرِ دورانساز و روشنرای در ایران، برای اینکه ایران از قرون وسطای تاریخیاش بیرون بیاید و وارد تاریخ دنیای جدید شده و با تاریخ دنیای جدید همراه و همسو شود. خارج از فهم و توانِ شعور و قوۀ ادراک افرادی چون احمد زیدآبادی و روشنفکران تاریکاندیش حاضر در انقلاب اسلامی و «اصلاحطلبان» جیرهخوار حاشیه رژیم اسلامی باشد.
گذشته این ایران در سه هزاره است و آیندهاش در غرب، در جهانی که مرزهایش منظومه شمسی است. این ایرانی است که دارد از قالب فکری عرب ـ اسلامی بیرون میآید و جهانی میشود. مسئله آن دیگر سازگار کردن پیشرفت و آزادی با جزمیت و تامگرائی و ذهن توتالیتر نیست (که معادل فلسفی و جامعه شناسی مسئله ریاضی غیرممکن «تربیع دایره» است)؛ بدور افکندن «پوست» شعر مولوی است، حتا در شعر خود او؛ دریدن هر پوستی و شکستن هر قالبی است؛ درآمدن از اندیشه باطل اصلاح مذهبی بجای اصلاح سیاسی و اقتصادی است.
هنگامی که شاهزاده، در همان آغاز، اعلام نمودند که «انتخابات مسئلۀ ما نیست!» این اعلام، همانطور که پیش از این نیز گفته شد؛ بدان معنا بوده است که؛ ارادۀ ادامۀ پیکار ملی علیه کلیت نظام اسلامی، بدون هیچ توهمی از تفکیک و جناحبندی رژیم و بدور از هرگونه «دوگانهسازی»، برقرار است! بنابراین، و به عنوان پیامد عملی چنین اعلامی، اگر موضعِ تحریم انتخابات هم پیش آمده است، تنها به منزلۀ پاسخی روشن و عینی، از زبان مردم ایران بوده است به رژیم اسلامی، به منظور قابل رؤیت ساختنِ مجددِ آن عزم و ارادۀ استوار و تغییرناپذیر، برای به سقوط کشاندن و از میان برداشتن کل نظام اسلامی ضد ایران!
برای مزید اطلاع آقای موقن یادآوری میکنم که بحث آقای طباطبایی، بحثی تاریخی و ناظر به تاریخ دولتملت بود، وگرنه ایشان هرگز اعتقاد ایدهئولوژیکی نداشت که ایران همواره دولت مدرن بوده و همچنان هست. در درسگفتارهای نظریه دولت در نزد هگل که توضیح کتاب هم عناصر فلسفه حق هگل است، صراحتا به این بحث پرداخته و تاکید کردهاند که دولت هخامنشی در دوره خود، از این حیث دولتی مدرن برای هگل بهحساب میآمد که تبدیل به “ایده دولت” شده بود، یعنی واقعیت بیرونی این دولت مطابق با صورت معقول آن بوده است.
ما در پرسشیم که آن کسانی که با افکار پلید جمهوری اسلامی همسویی ندارند و به هر دلیل و ارزیابی شخصی قصد شرکت در این انتخابات را دارند، آیا میدانند که، بجای جوهر، انگشت مشارکت در خون میزنند؟ میدانند که در این مشارکت پای در قلمرو خیانت به ایران دارند و همراهِ نابودکنندگانِ کشور میشوند؟ از آنان میپرسیم این بار سنگین مشارکت در چنین جنون و جنایت و خیانتی را در لحظههای تنهایی در برابر داوری وجدان چگونه بر زمین خواهند نهاد؟ پرسش این است که؛ ما، مردمان ما و میهن ما در ادامۀ این خبط بزرگ تاریخی یعنی در تداوم حیات رژیم اسلامی، در جنگ با جهان و انسان، چه سودی میبریم؟ جز شریک جرم ماندن و جز سیهروی شدن، جز در «خیانت به خودِ» انسانی خویش و سرافکندگی در برابر داور نهایی، یعنی وجدان؟ این «وفاداری به خود»، «خیانت نکردن به خود» و این «داوری وجدان» را نباید دست کم گرفت! همۀ معنای وجدان را نباید در آب مذهب و دین غرق کرد. به ویژه برای آنانی که اهل دین و ایمان هستند و در شرایطی که دینشان به چنین گندابی بدل شده است، آنها بیش از دیگران، به وجدان انسانی و داور درونی نیازمندند.
«اصلاحطلبان» به واقع «پدرخوانده» انقلاب اسلامی هستند و همیشه ادعای«حق» بیشتر در میراثخواری از آن را داشته و دارند. دستاندازی این باند مافیایی و در ادامه نسلهای جدیدتر آنان، به ثروت و امتیازهای ویژه، در همراهی با جناح دیگر قدرت، در همه عرصههای «سیاسی»، «اقتصادی»، «امنیتی»، «مطبوعاتی و انتشاراتی»، «فرهنگی»، «علمی و دانشگاهی»، «آموزشی»، «اشتغال» و حتی «نهادهای دینی» و تا حدی «هنر»، در کشور به لطف حفاظت از موجودیت و تداوم رژیم اسلامی توسط آنان ممکن گردیده است. «اصلاحطلبان» به خوبی میدانند که اینبار مجبورند سطح توقعات خود را کاهش دهند و قصد آن دارند که با دمیدن به تنور انتخابات به «خیال» خود، ابتدا «اقتدار جمهوریاسلامی» را احیا و سپس «دوباره اصلاحات» را «جان»ی تازه بخشند و از این طریق «براندازی» را به «حاشیه» برند.
فرایند اصلاح طلبی را در جمهوری اسلامی به اصلاح طلبان محدود کردن خطای بزرگ بسا سیاستورزان و نویسندگان این سالها بوده است که از بد تعریف کردن این رژیم میآید. از جمهوری اسلامی چنان میگویند که گوئی حکومتی مانند دیگران است ــ کمی بدتر یا بهتر. ولی همان گونه که انقلاب اسلامی از جنس انقلابهای دیگر نبود حکومت آن نیز یک حکومت معمولی نیست. آن را با حکومتهای توتالیتر دیگر نیز نمیتوان یکی دانست. این رژیمی است برآمده از ژرفای هزار و چند صد سال، و با رسالت آسمانی و جانشینی معصومین. مدرنیتهاش از مسجد میگذرد، چنانکه وزیر ارشادش میگوید و مسائلش در بن چاه جمکران گشوده میشود. جامعه مدنیاش مدینه هزار و چهار صد سال پیش است (از زبان بزرگ ترین اصلاح طلب رژیم) که چنان یکدست بود که حتی کودکان قبیله یهودی بنی قریظه در آن حق زنده بودن نیافتند. تباهی و دشمنی با پیشرفت نه از عوارض این رژیم بلکه در طبیعت آن است. آن را با رژیمهای فاسد و سرکوبگر معمولی نیز نمیتوان مقایسه کرد.
چرا برای ما ایرانیان، در کنار ضرورت توجه و شناخت همۀ ظرفیتهای دگرگونکنندۀ مشروطیت، همچنین توجه به این ساحت جدید، یعنی یک جامعه مبتنی و متکی بر مناسبات جدید اهمیت دارد؟ و چرا باید، چنین بحثی، بیشتر از هر جریان سیاسی دیگری، مورد توجه و فهم هواداران بازگشت به پادشاهی مشروطه باشد؟ آیا سادهترین پاسخ به این پرسش آن نیست؛ که این ما هستیم که مشروطیت را به مثابۀ چشماندازی برای آیندۀ ایران قرارداده و مردم را بدین چشمانداز فرامیخوانیم؟ و از آنها میخواهیم در راه آن از هستی خود مایه بگذارند؟ آیا این «ما» به عنوان هواداران بازگشت پادشاهی خاندان پهلوی، نیستیم که باید به یادها بیاوریم که بزرگترین شانس تأسیس چنین جامعهای نه تنها در ظرفیت مشروطیت و تجدد ما، بلکه همچنین در اصلاحات سترگی بود که بدست پادشاهان پهلوی صورت میگرفت، حرکتی آغازین اما بنیادی در همان سمت و جهت زیست و تولید فرهنگ مدرنیته!
والتر بلاک، یکی از تاثیرگذارترین و مهمترین اقتصاددانهای زنده مکتب اتریش است که هایک برای یکی از کتابهای او نوشته بود: من را به یاد میزس میاندازد. تراژدی زمانه این است که امروز او از موسسه میزس به دلیل نوشتن این مقاله اخراج شده است. اینک ترجمهی این مقالهی مهم و متفاوت را در اختیار شما عزیزان قرار دادهایم. به مهر بخوانید
آنچه موجب تردید بیشتر دوستان، از جمله نگارنده در وثاقت مصاحبه ادعایی شد، تنها به رویکرد غیراخلاقی مصاحبهگر برنمیگردد، بلکه بیشتر ناشی از این واقعیت بود که شادروان دکتر طباطبایی، اندیشیدن در باره ایران را برای خود «جهاد اکبر» میدانست و در این موضوع به هیچ وجه اهل تفنن و تعارف با کسی نبود. شاید پاسداشت یک دوست دیرین او را متقاعد کرده است ساعتها در برابر پرسشهای نسنجیده یک جوان ناوارد و در عینحال بسیار متکبّر بنشیند، اما اجازه دخل و تصرف دادن به شخصی تا این حدّ ناآشنا با نظام مفاهیم او، هرگز قابل پذیرش نیست.
مشروطیت، هم آیندۀ پیکار پیروز جنبش ملیست هم آن آتمسفریست که پیکار ملی ما، از هماکنون در آن شناور است. جنبش ملی هم بر شالودهها و دستاوردهای مشروطیت استوار ایستاده و هم از بنیادهای آن ریشه و قدرت میگیرد. هیچ شاخه، هیچ وجه و هیچ جزیی از جنبش و پیکار ملیِ امروز ما، خواه زنان، خواه کارگران، خواه روشنفکران، خواه احزاب و سازمانهای سیاسی، خواه دانشگاهیان، خواه ارتشیان، خواه پیکر دیوان و دولت ایران نیست که سرچشمۀ حیات اجتماعی خود را در تاریخ مشروطیت نداشته و جای پای خویش را در روند و حرکت آن نیافته باشد. مشروطیت ما، هم صورتی از آغاز دوران جدید و مدرن ـ مدرنیته ـ ما و هم منبع و سرچشمۀ پیشرفت کشور ما بوده است. از درون آن، از ظرفیت ماهوی آن، اراده و حاکمیت ملت، آزادی و حقوق برابر، مناسبات اجتماعی یک جامعۀ با فرهنگ، طرح توسعه و برنامۀ ترقی روییده و میتواند، پس از گذر از این فترت سیاه اسلامی، به رویش خود ادامه دهد. مشروطیت ما هم اساس حیات و هم طرح احیای دولت ملی ما را در خود دارد و هم جامعۀ مدرن ما برخاسته از آن بوده و خواهد بود.
تاریخ میخواهد با نگاهی به گذشته، بفهمد که چرا وضعیت حال چنین است تا برای آینده راهی بیابد. این تصویر مسکوب از تاریخ، در فهمش از فردوسی نیز هویداست. آنجایی که در ارمغان مور، میگوید فردوسی آگاهانه پشت سر را مینگریست تا راه ناهموار پیش رو را بیابد. مسکوب بر همین اساس نتیجه میگیرد که قضیه تاریخ به این سادگی نیست. او در تعبیری جالب، تاریخ را نه واجد حرکتی یکسان و مداوم، بلکه پست و بلند و نامتوازن میداند. تعبیری که میتواند به تلقی هگلی از تاریخ پهلو زند که سیر حرکت تاریخی را نه خطی، که مارپیچی میدانست.
قرار است تندیس دستان شهبانو فرح پهلوی توسط رامین اعتمادی بزرگ و اشا صدر هنرمندان ساکن واشینگتن ساخته شود. تیم خبری صدای آمریکا با حضور در جریان این پروژه که در منزل مسکونی شهبانو فرح پهلوی در نزدیکی واشینگتن صورت گرفت به گفتوگو با او پرداخت. پروژه دستهای ماندگار تلاش دارد با ساخت مجسمه دستان افراد تاثیرگذار در حوزه فرهنگ و هنر ایران، میراث آنان را یادآوری کند
تشابهاتی که میان نمونۀ تاریخی جنبشهای دانشجویی دهه ۶۰ میلادی و تحرکاتی که امروزی در دانشگاه کلمبیا دیده میشوند، بسیار نگرانکنندهاند. گسترش فزاینده ایدئولوژیهای یهودیستیز در میان دانشجویان و در محافل دانشگاهی، آنهم در پوشش ضدیت با جنگ و به نام دفاع از «خلق فلسطین» میتوانند، باردیگر منجر به رادیکالیسم، ایجاد تفرقه، از همگسیختگی و ایجاد ناامنیهای مشابه آنچه در آلمان در دهه ۱۹۶۰ به وقوع پیوست، گردد.